۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

نقش آیت الله ملا علی کنی (ره) در نگهبانی از دین و مبارزه با استعمار در دوران قاجاریه

ملا علی کنی فرزند میرزا قربانعلی آملی در سال 1220 هجری قمری در محله «کَن» واقع در شمال غرب تهران دیده به جهان گشود.ایشان در پایان کتاب «توضیح المقال فی علم الرجال» می‌نویسد: «نام من علی متولد 1220 قمری در قریه‌ای نزدیک تهران به نام کن (به تشدید نون) که در دامنه‌ی کوهی قرار گرفته و عرب‌ها دامنه‌ی کوه‌ها را «کن» می‌نامند چنان که خداوند در قرآن می‌فرماید: «و جعل من الجبال اکناناً.»ایشان پس از سعی و تلاش در مکتب، در اندیشه حضور در حوزه علوم دینی بود، لیکن با مخالفت خانواده‌اش روبرو گردید و در آغاز به صورت مخفیانه به درس مشغول شد اما به دلیل مخالفت خانواده اش تا سن بیست سالگی نتوانست به آرزوی خود برسد.
ملا علی کنی (ره)
سرانجام پس از گذشت بیست سال از سن ملا علی گنی – که با پایداری زیاد و وساطتت افراد مختلف همراه بود – توانست رضایت والدین خود را کسب کند، او بی درنگ به منظور ورود به حوزه علمیه تهران بار سفر بر بست و از خاندان و روستای کن خداحافظی کرد.طلبه جوان، پس از ورود به تهران، در مدرسه مروی که از بهترین مدارس علوم دینی بود مستقر گردید و با پیگیری تمام، دروس مقدماتی خویش را تکمیل و فقه و اصول را که از درسهای سطوح عالی به شمار می آیند – نزد اساتید آن حوزه شروع کرد و پس از مدتی درس و بحث، این شهر را ترک کرد و از آن جا به اصفهان رفت و در آن شهر از محفل درس استادی چون سید اسدالله اصفهانی (متوفی 1290 ق) استفاده کرد . سپس آماده سفر به نجف اشرف شد تا از ذخایر گران سنگ آن حوزه بهره برد. اساتید بنام و معماران علمی و معنوی «کنی» در حوزه نجف عبارت بودند از: شیخ محمدحسن نجفی معروف به صاحب جواهر (متوفی 1266 ق)، شیخ حسن کاشف الغطاء (متوفی 1262 ق) شیخ مشکور حولاوی نجفی (متوفی 1273 ق). در کنار حوزه نجف، حوزه علمیه کربلا نیز جایگاه پرورش دانش طلبان بود. شیخ علی کنی در جوار آستان مقدس حضرت امام حسین علیه السلام از محضر دو استاد برجسته‌ای چون شریف العلماء مازندرانی (متوفی 1245 ق) و سید ابراهیم قزوینی معروف به صاحب ضوابط (متوفی 1262 ق) کسب فیض کرد و دوره عالی فقه و اصول را گذراند.در سال 1244 هـ. ق طاعون مرگباری در عراق پدیدار شد و جان هزاران مرد و زن شهر و روستای آن کشور را گرفت.بسیاری از مردم برای در امان ماندن از بیماری، خانه و کاشانه خود را ترک کردند و به طور موقت به مکانهای امن روی آوردند.علما و طلبه های نجف و کربلا نیز بناچار شهر را ترک کردند و مدتی از درس و تحصیل بازماندند. شیخ علی کنی نیز از آن جمله بود که در طول زمان شیوع این بیماری خارج از حوزه به سر می برد . او با پایان طاعون در سال 1246 به نجف اشرف بازگشت و به تکمیل درسهای خویش پرداخت.زمانی که او به نجف وارد شد خبر ارتحال استاد فرزانه اش، شریف العلماء مازندرانی – که در اثر ابتلا به طاعون به دیار حق شتافته بود – وی را به غم و سوگ نشاند؛ حادثه ای که حوزه های علمی را تکان داد. دوستان هم حجره‌ای او در حوزه علمیه نجف عبارت بودند از ملا علی خلیلی (متوفی 1297 ق)، شیخ عبدالحسین تهرانی (متوفی 1286 ق) و سید زین العابدین طباطبایی حائری (متوفی 1292 ق).آقای طباطبایی حائری از دوران سخت تحصیل چنین یاد می‌کند: «در ایام طلبگی که به نجف اشرف آمده بودم من و آقای شیخ عبدالحسین شیخ العراقین و آخوند ملا علی کنی در یک حجره از مدارس حوزه علمیه در نهایت فقر و فاقه بسر می‌بردیم و فقیرتر از همه حاجی کنی بود که هر هفته یک شب به مسجد سهله می‌رفت و از گوشه و کنار مسجد ـ‌‌ بدون این که کسی بفهمد ـ نان خشک جمع می‌کرد و به مدرسه می‌آورد و گذران هفته را از آن ها می‌کرد!». 


۱۳۹۳ مرداد ۲, پنجشنبه

بررسی مظلومیت حضرت علی (علیه السلام) ؛ از غصب خلافت تا پس از شهادت

تاریخ انسانیّت، مظلومی چون امام امیرمؤمنان علی علیه السلام به خود ندیده است، اگر شرائط و اوضاع زندگانی امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را همانگونه که بوده بررسی کنیم، این حقیقت برای همه مجسم خواهد شد. زیرا: او نخستین کسی بود که بعد از حضرت خدیجه کبری علیهم السلام به ندای آسمانی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم لبیک گفت و در همان ابتدای بعثت به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد، و اول کسی بود که به حضرت در نماز اقتدا کرد و تا چند سال تنها علی و خدیجه علیه السلام با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز می خواندند و «لا اله الا الله، محمّد رسول الله» می گفتند.
شهادت حضرت علی (ع)
امام امیرمؤمنان علی علیه السلام اولین کسی بود که همه جا چون سایه همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و از حضرتش دفاع می کرد و جلوی آزار قریش و مستهزئین را می گرفت.او تنها کسی بود که در «یوم الانذار» به ندای مولایش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لبیک گفت و آشکار در برابر چهل نفر از بستگان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد و اعلان وفاداری کرد و در همان جا مورد تمسخر ابولهب ها قرار گرفت.امام امیرمؤمنان علی علیه السلام کسی بود که در «شعب ابوطالب» چون پروانه به دور شمع وجود پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم می گشت و از آن بزرگوار پاسداری می کرد و تا سه سال این برنامه ادامه داشت.او تنها کسی است که در «لیله المبیت» به جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خوابید و بدون هیچ ترس و هراسی جانش را در خطر مرگ قرار داد، به امید آنکه جان جانان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مصون بماند و پس از آن شب هم با تمام مردانگی و شجاعت در مسجدالحرام آمد و دیون پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را ادا و امانت های مردم را برگرداند و عهود حضرت را وفا کرد و با فواطم (فاطمه زهرا، فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زبیر) رهسپار مدینه شد و در هجرت به مدینه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شریک و به وی ملحق گردید.او تنها کسی است که به جز غزوه تبوک در تمام غزوات پیامبر شرکت داشت و در هر صحنه نبردی که حاضر می شد، دشمنان به خود می لرزیدند و مسلمانان روح امید و پیروزی در کالبدشان دمیده می شد.حتی در بعضی از جنگ ها ده ها جراحت و زخم بر بدنش وارد شد، ولی در عین حال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تنها نگذاشتد.
او تنها کسی بود که غزوه خندق در نبرد تن به تن با عمرو عبدود پیابر اکرم فرمودند برز الایمان کله الى الشرک کله‏».یعنى دو مظهر کامل ایمان وشرک با هم روبرو شدند و زمانی حضرت علی بر عمر بن عبدود پیروز شدند پیامبر فرمودند : «ضربة على یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین‏».ارزش ضربتى که على در روز خندق بر دشمن فرود آورد از عبادت جهانیان برتر است . او تنها کسی که پیامبر در جنگ خیبر فرمودند:فردا پرچم را به دست کسى مى‏دهم که خدا و پیامبر او را دوست دارند.افسران و فرماندهان عالیقدر اسلام در آرزوى نیل به چنین مقامى بودند.فرداى آن روز، پیامبر على را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازى على پیروزى بزرگى نصیب ما نمود.  امام امیرمؤمنان علی علیه السلام تنها کسی بود که پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم بهترین زنان عالم، و فاطمه زهرا علیها السلام را به ازدواج او در آورد و ده ها بار او را به عنوان وزیر، جانشین و امام بعد از خودش به مردم معرفی کرد. او تنها کسی بود که روزى که قرار شد پیامبر با سران نجران به مباهله بپردازد، پیامبر دست على و فاطمه و حسن و حسین را گرفت و گفت: «اللهم هؤلاء اهلی‏»او تنها کسی بود که چندین آیه قران در شان او نازل شد ( آیه تبلیغ ,آیه اولو الامر , آیه ولایت , آیه مباهله , آیه اطعام و .... ) . اما حضرت علی (ع) مظلومیتی دارد به بلندای نام خودشان ....
  غصب خلافت :
بعد از شهادت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم حضرت علی (ع) مشغول غسل و دفن و کفن پیامبر شدند اما عده ای انگشت شمار جلسه ای در سقیفه بنی ساعده تشکیل دادند و حق مسلّم آن حضرت را که در غدیر خم از جانب خداوند توسط پیامبر اکرم (ص) ابلاغ شده بود غصب کردند و تمام امتیازات او را نادیده انگاشتند. مولا علی (ع) می فرمایند : «به خدا سوگند هرگز فکر نمى کردم; و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پیامبر; امر امامت و رهبرى را از اهل بیت او بگردانند(و در جاى دیگر قرار دهند و باور نمى کردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزى که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود که با او بیعت کنند، دست بر روى دست گذاردم تا این که با چشم خود دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دین محمد(صلى الله علیه وآله) را نابود سازند..... (نهج البلاغه نامه 62). حضرت علی در جای دیگر می فرمایند :... رسول الله (صلى الله علیه و آله ) جان تسلیم کرد و سرش بر سینه من بود. جانش بر کف دست من جارى شد و من آن را بر چهره خود کشیدم ، غسل دادنش را عهده دار شدم و ملایکه یاران من بودند. سراى و بیرون سراى پر از ناله و زارى و ملایکه بود.دسته اى فرود مى آمدند و دسته اى فرامى رفتند، لحظه اى بانگ و فریادشان از گوش من نمى برید. بر وى درود مى فرستادند تا او را در مدفنش به خاک سپردیم . آرى ، در زندگى و مرگ چه کسى سزاوارتر از من به اوست ....(نهج البلاغه خطبه 188 )
هجوم به خانه حضرت علی (ع) :
مسعودی در قسمتی از کتاب خود آورده است:«فَوَجهُوا اِلی مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ وَ اَحْرَقُوابابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَیدَةَ النساءِ بِالْبابِ حَتی اَسْقَطَتْمُحْسِنا؛ پس (عمر و همراهان) به خانه علی علیه السلام رو کرده و هجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛ چنان که محسن را سقط نمود.».  هرگز کسی تصور نمی کرد که شخصیتی مانند حضرت علی - علیه السلام را به وضعی برای بیعت کردن با ابوبکر به مسجد ببرند که چهل سال بعد، معاویه آن را به صورت طعن وانتقاد نقل کند. وی در نامه خود به امیر المؤمنین - علیه السلام پس از یاد آوری مقاومت امام - علیه السلام در برابر دستگاه خلافت چنین می نویسد: ... تا آنجا که دستگاه خلافت تو را مهار کرده وهمچون شتر سرکش برای بیعت به طرف مسجد کشاندند.... امیر مؤمنان در پاسخ نامه معاویه، تلویحا، اصل موضوع را می پذیرد وآن را نشانه مظلومیت خود دانسته، می گوید:و گفتى که مرا چون شتر ، مهار در بینى کشیدند تا بیعت کنم . به خدا سوگند ، خواستى مرا نکوهش کنى ولى ستودى . خواستى مرا رسوا سازى ، خود را رسوا ساختى . مسلمانان را چه نقصان که بر او ستم رود ، هرگاه در دین خود به شک نیفتد و یقینش به تردید نیالاید ( نهج البلاغه نامه 28 )
امام علی (ع) علت عدم قیام خود را تنها بودن در این راه بیان می کند و می فرماید: بعد از وفات پیامبر (ص) و بی وفایی یاران به اطراف خود نگاه کردم یاری جز خانواده ندیدم پس راضی نشدم که آنها کشته شوند، چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش را فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل شکیبایی نمودم. (نهج البلاغه،خطبه ۲۶ ). در جای دیگر آن حضرت علت عدم اقدام خود را این گونه بیان می کند: ” … امروز در شرایطی قرار دارم اگر سخن گویم (و حقم را مطالبه کنم ) گویند: بر ریاست و حکومت حریص است ، و اگر دم فرو بندم (و ساکت نشینم ) خواهند گفت : از مرگ مى ترسد!(اما) هیهات پس از آن همه جنگ ها و حوادث سهمگین (این گفته بس ‍ ناروا است ). به خدا علاقه فرزند ابوطالب به مرگ ، از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است . اما من از علوم و حوادثى آگاهم که اگر بازگویم همانند طناب ها در چاه هاى عمیق به لرزه درآیید (نهج البلاغه،خطبه 5). در همین زمینه امام علی (ع) می فرماید: ” آگاه باشید به خدا سوگند ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من به این امر چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند… پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود برخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا صبر پیشه کنم؟… پس از ارزیابی درست صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود”(نهج البلاغه خطبه 3 )

خانه نشینی حضرت علی (ع) :
بر اثر شرایط خاصی که ایجاد شده بود، حضرت علی(ع) مجبور شد به مدت 25 سال از صحنه اجتماع به طور خاصی کناره بگیرد و سکوت اختیار کند، آنحضرت در این مدت در جهادی شرکت کرد شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردی پرداخت.این سکوت وگوشه گیری طولانی برای شخصیتی که در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام ورکن بزرگی برای مسلمانان به شمار می رفت سهل وآسان نبود. روح بزرگی، چون حضرت علی - علیه السلام می خواست که بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.فعالیتهای امام - علیه السلام در این دوره در امور زیر خلاصه می شد:
  عبادت خدا، آن هم به صورتی که در شان شخصیتی مانند حضرت علی - علیه السلام بود; تا آنجا که امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگیز خود را در برابر عبادتهای جد بزرگوار خود ناچیز می دانست.
  تفسیر قرآن وحل مشکلات آیات وتربیت شاگردانی مانند ابن عباس، که بزرگترین مفسر اسلام پس از امام - علیه السلام به شمار می رفت.

از اعترافات عمر بن خطاب نسبت به علم حضرت علی (علیه السلام) است که گفته بود :« لولا علی لهلک عمر : اگر علی (علیه السلام) نبود عمر هلاک می شد.»
  پاسخ به پرسشهای دانشمندان ملل ونحل دیگر، بالاخص یهودیان ومسیحیان که پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای تحقیق در باره اسلام رهسپار مدینه می شدند وسؤالاتی مطرح می کردند که پاسخگویی جز حضرت علی - علیه السلام، که تسلط او بر تورات وانجیل از خلال سخنانش روشن بود، پیدا نمی کردند. اگر این خلا به وسیله امام - علیه السلام پر نمی شد جامعه اسلامی دچار سرشکستگی شدیدی می شد. وهنگامی که امام به کلیه سؤالات پاسخهای روشن وقاطع می داد انبساط وشکفتگی عظیمی در چهره خلفایی که بر جای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودند پدید می آمد.
  بیان حکم بسیاری از رویدادهای نوظهور که در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصی در قرآن مجید وحدیثی از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در دست نبود. این یکی از امور حساس زندگی امام - علیه السلام است واگر در میان صحابه شخصیتی مانند حضرت علی - علیه السلام نبود، که به تصدیق پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم داناترین امت وآشناترین آنها به موازین قضا وداوری به شمار می رفت، بسیاری از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل وگره کور باقی می ماند.همین حوادث نوظهور ایجاب می کرد که پس از رحلت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم امام آگاه ومعصومی به سان پیامبر در میان مردم باشد که بر تمام اصول وفروع اسلام تسلط کافی داشته، علم وسیع وگسترده او امت را از گرایشهای نامطلوب وعمل به قیاس وگمان باز دارد واین موهبت بزرگ، به تصدیق تمام یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، جز در حضرت علی - علیه السلام در کسی نبود.قسمتی از داوریهای امام - علیه السلام واستفاده های ابتکاری وجالب وی از آیات در کتابهای حدیث وتاریخ منعکس است.
  هنگامی که دستگاه خلافت در مسائل سیاسی وپاره ای از مشکلات با بن بست روبرو می شد، امام - علیه السلام یگانه مشاور مورد اعتماد بود که با واقع بینی خاصی مشکلات را از سر راه آنان بر می داشت ومسیر کار را معین می کرد. برخی از این مشاوره ها در نهج البلاغه ودرکتابهای تاریخ نقل شده است.
  تربیت وپرورش گروهی که ضمیر پاک وروح آماده ای برای سیر وسلوک داشتند، تا در پرتو رهبری وتصرف معنوی امام - علیه السلام بتوانند قله های کمالات معنوی را فتح کنند وآنچه را که با دیده ظاهر نمی توان دید با دیده دل وچشم باطنی ببینند.

  کار وکوشش برای تامین زندگی بسیاری از بینوایان ودرماندگان; تا آنجا که امام - علیه السلام با دست خود باغ احداث می کرد وقنات استخراج می نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف می کرد.
بعد از رسیدن به خلافت:
حضرت علی (ع) بارها از سستی یاران خود و فرمان نبردن از دستورات ایشان گله می کردند . در این قسم به چند نمونه از این موارد اشاره می کنیم :
* حضرت علی (ع) می‌فرمودند:آگاه باشید، سوگند به کسى که جان من در قبضه قدرت اوست ، که این قوم بر شما غلبه خواهند کرد، نه از آن جهت که از شما بر حق ترند، بلکه از آن روى که در یارى فرمانرواى خود، با آنکه بر باطل است ، شتاب مى ورزند و شما در اجراى فرمان من ، با آنکه بر حقم ، درنگ مى کنید. مردم از ستم فرمانروایان خود بیمناک اند و من از ستم رعیت خویش در هراسم . شما را به جهاد برانگیختم ، از جاى نجنبیدید، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم ، نشنیدید، در نهان و آشکارا دعوتتان کردم ، پاسخم ندادید، اندرزتان دادم نپذیرفتید.حاضرانى هستید به مثابه غایبان و بندگانى هستید چون خداوندان . سخنان حکمت آمیز بر شما خواندم از آن رمیدید. به اندرزهاى نیکو پندتان دادم هر یک از سویى پراکنده شدید. شما را به جهاد با تبهکاران فرا مى خوانم ، هنوز سخنم به پایان نرسیده ، مى بینم هرکس که به سویى رفته است ، آنسان که قوم ((سبا)) پراکنده شدند. به جایگاههاى خود باز مى گردید و یکدیگر را به اندرزهاى خود مى فریبید. هر بامداد شما را همانند چوب کجى راست مى کنم و شب هنگام خمیده چون پشت کمان نزد من باز مى گردید. راست کننده به ستوه آمده و، کار بر آنچه راست مى کند دشوار گردیده .اى کسانى که به تن حاضرید و به خرد غایب ، هر یک از شما را عقیدتى دیگر است . فرمانروایانتان گرفتار شمایند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى کند و شما نافرمانیش مى نمایید و فرمانرواى آنان خدا را نافرمانى مى کند و ایشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى خواهد معاویه با من معاملتى کند چون صرافى که به دینار و درهم . دو تن از شما را از من بستاند و یک تن از مردان خود را به من دهد.اى مردم کوفه ، به سه چیز که در شما هست و دو چیز که در شما نیست ، گرفتار شما شده ام . اما آن سه چیز با آنکه گوش دارید، کرید و با آنکه زبان دارید، گنگید و با آنکه چشم دارید، کورید. و اما آن دو نه در رویارویى با دشمن ، آزادگانى صدیق هستید و نه به هنگام بلا یارانى درخور اعتماد. دستهایتان پر خاک باد، همانند اشترانى هستید بى ساربان ، که هرگاه از یک سو گرد آورده شوند، از دیگر سو پراکنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم که چون جنگ سخت شود و آتش پیکار افروخته گردد، از گرد پسر ابوطالب پراکنده شوید، آنسان که زن به هنگام زادن رانها از هم گشاید. در حالى که ، من از جانب پروردگارم حجتى و گواهى دارم و به راه روشن پیامبرم گام مى زنم . راه من راهى روشن است . آن را گام به گام مى پیمایم و چشم از راه برنمى گیرم تا به ورطه باطل نیفتم .(نهج البلاغه خطبه 96 )

 * حضرت علی(ع ) آنگاه که لشکر به جنگ با شامیان بسیج مى کردند فرمودند:  ملول و دلتنگم از شما. از این همه سرزنشهایتان به تنگ آمده ام . آیا به عوض زندگى آخرت به زندگى دنیا خشنود شده اید؟ آیا ذلّت را جانشین عزّت خواسته اید؟ هنگامى که شما را به جنگ دشمنتان فرا مى خوانم ، چشمهایتان در چشمخانه به دوران مى افتد، گویى که در لجّه مرگ دست و پا مى زنید و از وحشت آن هوش از سرتان پریده است . راه گفت و شنودتان با من بسته است و در پاسخ سخنانم ، حیرت زده و سرگردانید. دلهایتان چون دلهاى جن زدگان است و عقل از سرتان پریده است .در این روزهاى چون شب ظلمانى ، چگونه به شما اعتماد کنم ؟ که هرگز آن ستونى نبوده اید که بر آن تکیه توان داد. و یارانى توانمند نیستید که به هنگام نیاز، نیازى برآورید. همانند اشترانى هستید که چراننده آنها گم شده و چون از جانبى گرد آیند از جانب دیگر پراکنده شوند. به بقاى خداوند سوگند، که افروختن آتش جنگ را، چه نامناسب مردمى هستید. شما را مى فریبند و شما فریب دادن نتوانید. دشمن ، زمینهایتان را یک یک مى گیرد و به خشم نمى آیید. چشم دشمن همواره در شما مى نگرد و شما به خواب غفلت و بى خبرى رفته اید. به خدا سوگند، آنان که یکدیگر را واگذاشتند و یارى نکردند مغلوب شدند. پندارم که چون جنگ درگیر شود و کشتار به غایت رسد، چنان از گرد پسر ابوطالب پراکنده شوید که دیگر بازگشتى برایتان نباشد، بدانگونه که سر بریده دیگر به بدن نچسبد ( نهج البلاغه خطبه 34 )
* وقتى مى نگرم که شما را آماج تاخت و تاز خود قرار مى دهند و از جاى نمى جنبید، بر شما مى تازند و شما براى پیکار دست فرا نمى کنید، مى گویم ، که اى قباحت و ذلت نصیبتان باد! خدا را معصیت مى کنند و شما بدان خشنودید. چون در گرماى تابستان به کارزارتان فراخوانم ، مى گویید که در این گرماى سخت چه جاى نبرد است ، مهلتمان ده تا گرما فروکش کند و، چون در سرماى زمستان به کارزارتان فراخوانم ، مى گویید که در این سورت سرما، چه جاى نبرد است مهلتمان ده تا سورت سرما بشکند. این همه که از سرما و گرما مى گریزید به خدا قسم از شمشیر گریزانترید.اى به صورت مردان عارى از مردانگى ، با عقل کودکان و خرد زنان به حجله آرمیده ، کاش نه شما را دیده بودم و نه مى شناختمتان . این آشنایى براى من ، به خدا سوگند، جز پشیمانى و اندوه هیچ ثمره اى نداشت . مرگ بر شما باد، که دلم را مالامال خون گردانیدید و سینه ام را از خشم آکنده ساختید و جام زندگیم را از شرنگ غم لبریز کردید و با نافرمانیهاى خود اندیشه ام را تباه ساختید. تا آنجا که قریش گفتند:پسر ابوطالب مردى دلیر است ولى از آیین لشکرکشى و فنون نبرد آگاه نیست خدا پدرشان را بیامرزد! آیا در میان رزم آوران ، رزمدیده تر از من مى شناسند، یا کسى را که پیش از من قدم به میدان جنگ نهاده باشد؟ وقتى که من به آوردگاه مى رفتم ، هنوز به بیست سالگى نرسیده بودم و حال آنکه ، اکنون از شصت سالگى برگذشته ام .آرى ، کسى را که از او فرمان نمى برند چه راءى و اندیشه اى تواند بود ( نهج البلاغه خطبه 27 )
در آن شب موعود امیر فضیلت ها، گاه و بی گاه از اطاق خویش بیرون می رفت و نظری بر آسمان می افکند.می فرمود: «به خدای سوگند این همان شبی است که آموزگار مجربم، رسول خدا به من وعده داده است». آن شب نماز و راز و نیاز علی(ع) با شب های دیگر فرق می کرد. می گفت: اللّهُمَّ بَارِکْ لِیَ الْمَوْتَ؛ خداوندا، مرگ را بر من مبارک گردان.
* حضرت فرمودند : به خدا سوگند ، اگر با ایشان روبرو شوم ، من تنها باشم و آنها روى زمین را پر کنند ، نه باک دارم و نه هراس ، زیرا به آن گمراهیى که آنان در آن غرقه‏ اند و آن هدایتى که خود بدان آراسته ‏ام ، نیک آگاهم . و از جانب پروردگارم با یقین همراهم . من به دیدار خداوند و ثواب نیکویى که مرا ارزانى دارد ، امید بسته ‏ام و منتظر آن هستم .ولى اندوه من از این است که مشتى بیخردان و تبهکاران این امت حکومت را به دست گیرند و مال خدا را میان خود دست به دست گردانند و بندگان خدا را به خدمت گیرند و با نیکان در پیکار شوند و فاسقان را یاران خود سازند . از آنان کسى است  که در میان شما حرام مى‏ نوشد ، حتى بر او حد اسلام جارى شده و کسى است که تا اندک مالى نستد به اسلام نگروید . اگر نه از حکومت اینان بر شما بیم داشتم ، هرگز شما را بر نمى‏انگیختم و سرزنش نمى ‏کردم و فرا نمى ‏خواندم و تحریضتان نمى‏نمودم ، بلکه تا سر بر مى‏تافتید یا سستى به خرج مى‏دادید ، رهایتان مى ‏کردم . آیا نمى‏بینید سرزمینهایى را که در تصرف داشتید ، نقصان یافته و شهرهایتان ، یک یک ، فتح مى ‏شود وکشورهایتان از دست مى ‏رود و بلادتان مورد حمله و هجوم دشمن قرار گرفته است . روى به رزم دشمنانتان نهید . خدایتان بیامرزد . در خانه‏ ها درنگ مکنید که به ستم گرفتار خواهید شد و به خوارى خواهید افتاد و نصیبتان اندک خواهد شد . مردان سلحشور همواره بیدارند که هر که خود به خواب رود ، دشمنش به خواب نرفته است ( نهج البلاغه نامه 62 )
* حضرت (ع ) فرمود:خبر یافتم که بسر بر یمن غلبه یافته ، به خدا سوگند، پندارم که این قوم بزودى بر شما چیره شوند. زیرا آنها با آنکه بر باطل اند، دست در دست هم دارند و شما با آنکه بر حق هستید، پراکنده اید. شما امامتان را، که حق با اوست ، نافرمانى مى کنید و آنان پیشواى خود را با آنکه بر باطل است فرمانبردارند.آنان با بیعتى که با پیشواى خود کرده اند، امانت نگه مى دارند و شما خیانت مى ورزید. آنان در شهرهاى خود اهل صلاح و درستى هستند و شما اهل فساد و نادرستى . به گونه اى که اگر قدحى چوبین را به یکى از شما سپارم ، ترسم که حلقه ها و تسمه آن را بدزدد. بار خدایا، من از اینان ملول گشته ام و اینان از من ملول گشته اند. من از ایشان دلتنگ و خسته شده ام و ایشان از من دلتنگ و خسته شده اند. بهتر از ایشان را به من ارزانى دار و بدتر از مرا بر ایشان برگمار. بار خدایا، دلهایشان آب کن ، آنسان که نمک در آب . به خدا سوگند، دوست دارم به جاى انبوه شما، تنها هزار سوار از بنى فراس بن غنم در فرمان داشتم :هنالک لو دعوت اتاک منهم/فوارس مثل ارمیة الحمیم: «اگر آنان را فراخوانى ، به یکباره ، سوارانى چون ابرهاى تابستانى مى تازند و به سوى تو مى آیند». ( نهج البلاغه خطبه 25 )
* فرمودند :اما بعد . مصر گشوده شد و محمد بن ابى بکر ( رحمه الله ) به شهادت رسید . پاداش او را از خداى مى ‏طلبم . محمد ، فرزندى بود نیکخواه و کارگزارى بود کوشنده و شمشیرى بود برنده و رکنى استوار بود در برابر دشمن . مردم را تحریض کردم که بدو پیوندند و ، بیش از آنکه حادثه در رسد ، یاریش کنند . آنان را پنهان و آشکارا فراخواندم و باز فراخواندم ، بعضى به اکراه آمدند و برخى بهانه‏ هاى دروغ آوردند و شمارى در خانه ‏هاى خود نشستند و ما را فرو گذاشتند . از خدا مى‏ خواهم که بزودى از ایشان رهاییم دهد . به خدا سوگند ، اگر نه این بود که همه آرزویم به شهادت رسیدن است ، به هنگام رویارویى با دشمن و اگر نه دل بر مرگ نهاده بودم ، خوش نداشتم که حتى یک روز هم در میان اینان بمانم یا در روى ایشان بنگرم. (نهج البلاغه نامه 35 )
پس از شهادت حضرت علی:
معاویه که پس از شهادت امیرمؤمنان (ع) (در سال 40 هجری) کاملاً بر اوضاع مسلط شده بود،تصمیم گرفت با ایجاد تبلیغات و شعارهای مخالف،علی (ع) را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام!! معرفی کند.او برای این کار، از یک سو ، دوستداران و پیروان امیرمؤمنان (ع) را زیر فشار قرار داد و با زور شمشیر و سر نیزه از نقل  فضایل و مناقب امیرمؤمنان (ع) بشدت جلوگیری کرد و اجازه نداد حتی یک حدیث، یک حکایت، و یا یک شعر در مدح حضرت علی(ع) نقل و گفته شود.و از طرف دیگر،برای آنکه چهره ی درخشان علی (ع) را وارونه جلوه دهد، محدثان و جیره خواران دستگاه حکومت اموی را وادار نمو احادیثی بر ضد علی (ع) جعل کنند ! و از این رهگذر احادیث بیشماری جعل شد و در میان مردم شایع گردید !معاویه به این هم اکتفا نکرد،بلکه دستور داد در سراسر کشور پهناور اسلامی در روزهای جمعه بر فراز منابر،لعن و دشنام علی (ع) را ضمیمه ی خطبه کنند !این بدعت شوم،رایج و عملی گردید و در  افکار عمومی اثر بخشید و به صورت امر ریشه داری در آمد به طوری که کودکان با کینه ی علی(ع) بزرگ شدند و بزرگتر ها با احساسات ضد علی (ع) از دنیا رفتند !بعد از معاویه،خلفای دیگر اموی نیز این روش را ادامه دادند و این بدعت تا اواخر سده ی اول هجری که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید،ادامه داشت.عمربن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت طی بخشنامه ای دستور داد که در منابر به جای لعن علی (ع) آیه ی :« إِنَّ اللَّـهَ یَأْمُرُ‌ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْ‌بَىٰ وَیَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ‌ وَالْبَغْیِ  یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُ‌ونَ » تلاوت شود.

شهادت حضرت علی (ع)
علی(ع) شصت و سومین سال عمرش را پشت سر نهاده بود.در آن ماه، هر شبی را در خانه یکی از فرزندانش افطار می کرد. در نوزدهمین شب ماه خدا، در خانه دخترش ام کلثوم بود. او افطار پدر را در طبقی به حضورش آورد، دو تکه نان جو،کاسه ای از شیر و مقداری نمک اما همین که نگاه علی(ع) به ظرف غذا افتاد سرش را تکان داد و با صدای بلند گریست و گفت: «دخترم برای من در یک طبق دو خورش حاضر کرده ای؟ مگر نمی دانی که من متابعت برادرم رسول خدا می کنم... دخترم به خدایم سوگند افطار نخواهم کرد تا از این دو خورش یکی را برداری». 
شهادت حضرت علی (ع)
ام کلثوم ظرف شیر را برداشت و آن یگانه دوران با کمی نام جو و نمک ساییده افطار فرمود.در آن شب موعود امیر فضیلت ها، گاه و بی گاه از اطاق خویش بیرون می رفت و نظری بر آسمان می افکند. فرمود: «به خدای سوگند این همان شبی است که آموزگار مجربم، رسول خدا به من وعده داده است».گاهی زمزمه استغفار بر لب داشت و گاهی تلاوت «یس» می کرد. آن شب نماز و راز و نیاز علی(ع) با شب های دیگر فرق می کرد. می گفت: اللّهُمَّ بَارِکْ لِیَ الْمَوْتَ؛ خداوندا، مرگ را بر من مبارک گردان. لحظه ای خواب چشمانش را فرا گرفت. او آن حالت را چنین توصیف می کند: «در آن حال رسول خدا(ص) را در عالم رؤیا دیدم. عرض کردم چه بسیار کارشکنی ها و لجاجت و دشمنی ها که از امتت دیدم! فرمود: آنها را نفرین کن. گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جای من شخص بدی را بر آنها مسلط کند». امیرالمؤمنین «سلام الله علیه» به مسجد آمدند. رسم حضرت این بود که اذان می‌گفتند. آن روز هم خود امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» اذان صبح را گفتند و از مأذنه پایین آمدند. رکعت اوّل نماز بود که ابن ملجم ملعون شمشیری بر فرق مبارک حضرت زد؛ شمشیری که چندین روز آن را در زهر گذاشته بود.حضرت، دو روز در بستر بودند و در 21 رمضان سال 40 هجری به شهادت رسیدند. چون هنگام احتضار آن حضرت فرا رسید به حسن و حسین علیهما السلام فرمود: «چون من از دنیا رحلت کردم مرا بر تختی گذارید و بیرون آوریدم و عقب تخت را بردارید و جانب پیش آن را به حال خود بگذارید، که آن جانب خود برداشته می شود و مرا ببرید به غریین (نجف اشرف)، پس در آن جا سنگ سفیدی خواهید دید، در آن سنگ قبر مرا بکنید به تخته ای می رسید، مرا در آنجا دفن کنید.شیخ مفید در کتاب «الارشاد» آورده است که: قبر آن حضرت بنا به وصیتی که نموده بود، مخفی ماند تا سقوط دولت بنی‌امیه که دشمنی و کینه‌ورزی شدیدی نسبت به آن حضرت داشتند و چون قدرت به دست بنی‌عباس افتاد، در زمان امامت امام صادق ـ علیه‌السلام ـ توسط آن حضرت قبر مطهر جد بزرگوارش آشکار شد

منابع : کتاب  400 داستان از مصائب حضرت علی (ع) ؛استاد عباس عزیزی
کتاب زندگینامه امام محمد باقر (ع) ؛ دانشگاه آزاد اسلامی
کتاب فروغ ولایت ؛ آیت الله جعفر سبحانی
کتاب نهج البلاغه ؛ ترجمه محمد دشتی 
کتاب مظهر حق ؛ آیت الله مظاهری
http://mouood.orghttp://www.erfan.ir
http://www.aviny.com
http://www.hawzah.net
http://ketaab.iec-md.org
http://www.almazaheri.ir
http://www.rasekhoon.net
http://fariimah.blogfa.com
http://www.wikiporsesh.ir
http://www.rasoolnoor.com
 http://montazar-zohor.blogsky.com/1393/04/30/post-194/%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%B8%D9%84%D9%88%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%9B-%D8%A7%D8%B2-%D8%BA%D8%B5%D8%A8-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA-%D8%AA%D8%A7-%D9%BE%D8%B3-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA

۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

مرد علم و جهاد ؛ مجاهد نستوه دکتر شهید «مصطفی چمران»

مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ ش در خیابان پانزده خرداد تهران متولد شد.ایشان تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، گذراند و دبیرستان را ابتدا در مدرسه دارالفنون و سپس در دبیرستان البرز به اتمام رساند. به سال ۱۳۳۲ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در سال 1336 از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. وی در تمام دوران تحصیل خود و نیز دورهٔ کارشناسی در دانشگاه تهران، شاگرد اول بود.

شهید رزاق(رضا) چراغی
مهندس بازرگان – از اساتید دانشکده فنی – درباره شهید چمران می گوید: « یکی از دانش جویان ممتاز دانشکده مصطفی چمران بود. استعداد کم نظیری داشت. در دروس تئوری و عملی بسیار قوی بود. خط زیبایی داشت، نقاشی او هم خوب بود، جزوه اش رابرای نمونه به بچه ها نشان می دادم. با عاطفه، صمیمی، عارف مسلک، متدین و دوست داشتنی بود. یک بار نمره امتحانش را 22 داده بودم! آن قدر کارش عالی بود که دیدم طلبکار است. گفتم این دو نمره طلبت را در امتحانات آخر سال حساب می کنم، اما این کار هرگز صورت نگرفت، زیرا همیشه در نمره گرفتن، او طلبکار بود و من بدهکار ماندم.او که شاگرد اول دوره‌ی خود بود یک سال به تدریس در دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران پرداخت. او علاوه بر تدریس، در شرکت یاد (یازده استاد دانشگاه) نیز فعالیت داشت. او به واسطه‌ی این‌که شاگرد اول شده‌بود از قانون اعطای بورس تحصیلی شاگرد اولی بهره‌مند شد و در سال 1337 برای ادامه تحصیل به امریکا رفت.شهید چمران دوره کارشناسی ارشد را در دانشگاه تگزاس گذراند و مدرک دکترای خود را در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما، از دانشگاه برکلی در کالیفرنیا دریافت نمود. 
فعالیت های سیاسی و اجتماعی
دوران دبیرستان
شهید چمران در بیان خاطرات خود می گوید : از نظر سیاسی از اولین روزهایی که بعد از شهریور1320 یک مقدار آزادی نسبی داده شده بود و گروه های مختلف فعالیت می کردند،"جناب مهندس بازرگان" و "آیت ا... طالقانی" و "دکتر سحابی" و عده دیگری از متفکرین انجمن اسلامی دانشجویان را پایه ریزی کردند و من 15 ساله بودم که در این انجمن ها فعالیت می کردم -هنوز دانشجو نبودم اما برادر بزرگم دانشجو بود و مرا با خود به انجمن می برد -و پای درس این بزرگان می نشستم و خیلی خوب به یاد دارم که "شهید مطهری" در جلسات متعدد منطق و فلسفه درس می داد و درسهای او را هنوز به خاطر دارم.

دوران تحصیل در دانشگاه تهران
شهید چمران  در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت‏ نفت شرکت داشت و بعد از کودتای 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،‌ به نهضت‌مقاومت‌ملی ایران پیوست.در روز شانزدهم آذر ماه سال 32 که رژیم شاه، دانش جویان معترض به سفر ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا- را به گلوله بست و سه نفر از دانشجویان دانشکده فنی به شهادت رسیدند، شهید چمران نیز جراحت مختصری برداشت و بعدها با کمک سایر دانش جویانی که در این فعالیت انقلابی مشارکت داشتند، مفصل ترین مقاله ای در مورد واقعه شانزده آذر نوشت  که بعدها این مقاله در نشریه ای به همین نام در آمریکا نیز منتشر شد.



۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

خاطراتی از دوران زندگی شهید محمد بروجردی ؛ ملقب به مسیح کردستان

میرزا محمد پدر دره گرگی، معروف به «محمد بروجردی » در سال 1333 در روستای « درّه گرگ» از توابع بروجرد دیده به جهان گشود. وی در سن 6 سالگی پدرش را ازدست داد و به همراه مادربه تهران مهاجرت کرد و درتهران بنا به شرایط مادی خانواده تحصیل را با کار توامان تجربه نمود. مادرش میگوید: «محمد شش ساله بود که یتیم شد. از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار می کرد. اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس می خواند. همه او را دوست داشتند. چه معلم چه صاحبکارش.»
شهید رزاق(رضا) چراغی
چهارده ساله بود که به سال 1347 با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی قدم به دنیای پر تب تاب مبارزه گذاشت. خودش از آن روزها چنین حکایت می کرد: «وقتی به این کلاسها رفتم قرآن را خواندم و مفهوم آیات را فهمیدم چشم و گوشم روی خیلی مسایل باز شد. معنای طاغوت را فهمیدم. فهمیدم امام کیست و چرا او را از کشور تبعید کرده اند».پس از چندی با تشکیلات مکتبی «هیات های مؤتلفه اسلامی» مرتبط شد و ضمن شرکت در جلسات نیمه مخفی سیاسی- عقیدتی، که به همت شهید بزرگوار «حاج مهدی عراقی» تشکیل می شد سطح بینش مکتبی و دانش مبارزاتی خود را بالا برد.در سال 1350 ازدواج کرد و یکسال بعد به خدمت نظام وظیفه فراخوانده شد. مادرش میگوید: «به او گفتم پسر حالا که احضارت کرده اند میخواهی چکار کنی؟ گفت : مادر من مسلمانم مطمئن باش تا جایی که بتوانم تن به چنین ذلتی نمی دهم. من از خدمت به این شاه لعنتی بیزارم.می فهمی مادر، بیزار!»«محمد»که علاقه ای به خدمت در ارتش شاهنشاهی نداشت اندکی پس از این فراخوان به قصد دیدار با مرشد در تبعید مکتب انقلاب حضرت امام خمینی«ره» از خدمت فرارکرد اما حین عبور از مرز زمینی ایران - عراق توسط عناصر «ساواک» رژیم شناسایی و دستگیر شد. محمد نهایتا پس از شش ماه اسارت از زندان آزاد شد و به طور حرفه ای قدم به میدان مبارزات سیاسی- مکتبی گذاشت. درقدم نخست در صدد برآمد تا با روحانیت متعهد پیرو خط امام تماس و ارتباط بر قرار نماید. چندی بعد در رابطه با تشکل های فرهنگی- تبلیغاتی دست بکار چاپ، تکثیر و توزیع اعلامیه ها و پیام های حضرت امام شد.شهید بروجردی در سال 1355 به همراه چند نفر به سوریه رفت و در آنجا با شخصیت روحانی برجسته لبنان «امام موسی صدر» از نزدیک آشنا شد و با گذراندن دوره های آموزش نظامی و چریکی نزد« شهید چمران» و «شهید محمد منتظری» پس از دو ماه به ایران بازگشت. پس از چاپ مقاله موهن ساواک در روزنامه «اطلاعات» و قیام خونین 19 دی ماه سال 1356، و سرکوبی خیزش روحانیت و مردم شهر «قم»، «محمد» یک رشته عملیات چریکی فشرده و ضربتی را علیه تاسیسات سیاسی – امنیتی و مراکز به ظاهر فرهنگی رژیم و حامیان آمریکایی آن، طراحی و اجراء کرد. وی در سال 1356 با همکاری دوستان خود فعالیت های نظامی فراوانی علیه رژیم پهلوی انجام داد و در قالب «گروه توحیدی صف» چندین قرارگاه پلیس را خلع سلاح کرد. وی هنگام بازگشت امام خمینی(ره) به وطن از سوی شهید بهشتی به عنوان مسئول حفاظت کمیته استقبال انتخاب شد و از فرودگاه تا مدرسه علوی محافظت از جان امام را برعهده گرفت. پس از سرنگونی رژیم منحوس پهلوی و پیروزی مرحله نخست انقلاب اسلامی، فعالیت های انقلابی محمد دامنه گسترده تری پیدا کرد. پس از چندی، مسئولیت سرپرستی «زندان اوین»، که عمده زندانیان آن از عناصر غارت، شکنجه و سرکوب دولت، ساواک و ارتش شاهنشاهی بودند، به محمد محول شد. انجام وظیفه ی «محمّد» در این سمت، چندان به درازا نینجامید. تو گویی سرنوشت فرزند شهید خطه ی بروجرد، در عرصه ای دیگر می باید رقم می خورد. به گفته ی سردار سرلشگر « محسن رضایی»:  «محمّد از بنیانگذاران اصلی سپاه بود. او یکی از دوازده نفری بود که سپاه را پایه گذاری کردند. البته برخی از این افراد، مثل شهید محمّد منتظری و ... بعد ها به شهادت رسیدند».

۱۳۹۳ فروردین ۲۶, سه‌شنبه

سالروز شهادت رزاق(رضا) چراغی ؛ فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه)


 شهید رزاق چراغی به سال ۱۳۳۶ در روستای «ستق» از توابع شهرستان ساوه به دنیا آمد.او بعدها ،در میان خانواده و همرزمانش با نام «رضا» شناخته شد. شهید چراغی با شروع غائله کردستان توسط ضد انقلاب، خود را به مریوان می رساند و در مبارزه با گروهکهای محارب، از هیچ کوششی دریغ نمی کند. چراغی در مدت حضورش در کردستان ، تجربیات ارزشمندی دربارة مسائل نظامی و نیز فرماندهی کسب می کند .
شهید رزاق(رضا) چراغی
 او در عملیات محمد رسول الله (ص) مسیر بسیار مهم و پر خطر معروف به نام «پرخون» را از تصرف نیروهای ضد انقلاب خارج می کند. چراغی در مدت حضورش در کردستان، مدتی مسئوولیت جانشین سپاه دزلی و زمانی نیز به عنوان مسئوول محور مریوان انجام وظیفه می کند.شهید چراغی ، پس از اعزام تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) به جنوب ، همراه نیروهای تیپ راهی آنجا می شود.از آن زمان ، در تمام جبهه های غرب و جنوب ، رضا چراغی ، یکی از بازوان توانمند احمد متوسلیان بود. پس از اسارت حاج احمد در لبنان ، فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه) به حاج محمد ابراهیم همت سپرده شد و اوسط سال ۱۳۶۰ تا اواخر تیر ماه ۱۳۶۱ ، فرماندهی گردان حمزه را به عهده می گیرد و با این مسئوولیت، درعملیات فتح المبین و بیت المقدس شرکت می کند.رضا در عملیات مسلم بن عقیل به عنوان فرماندة تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) با سیزده گردان وارد عمل می شود. درعملیات والفجر مقدماتی تیپ ۲۷ به لشگر تبدیل می شود . زمانی که حاج محمد ابراهیم همت به فرماندهی سپاه 11 قدر برگزیده شد ، رضا چراغی ، فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه) را بر عهده میگیرد که رضا در این عملیات، «شمشیر لشگر» لقب می‌گیرد.

فرماندهی عملیات از داخل آمبولانس
حسین الله کرم روایت می کند :«در عملیات مسلم بن عقیل که نهم مهرماه 1361 در منطقه سومار انجام گرفت، حاج همت به دو سمت منصوب شد، هم فرمانده لشکر نصر متشکل از تیپ های 27 محمد رسول الله(ص)، 31 عاشورا، 21 امام رضا(ع) و 18 جواد الائمه(ع) و هم فرمانده سپاهی قرارگاه عملیاتی ظفر. رضا چراغی هم فرماندهی تیپ 27 محمد رسول الله(ص) را بر عهده گرفت.در این عملیات تیپ های 27 محمد رسول الله(ص)، حدود 13 گردان داشت که هدایت آن با رضا بود؛ رضا به خاطر جراحات قبلی هنوز هم پایش در گچ بود و ناراحتی زیادی داشت. او در حالی که سُرُم به دستش وصل بود، از داخل آمبولانس عملیات را در شرایط بحرانی هدایت می کرد».تیپ 27 محمد رسول الله(ص) در عملیات مسلم بن عقیل و مرحله دوم آن موسوم به زین العابدین(ع) که هر دو در منطقه عملیاتی سومار انجام گرفت، توانست تحت فرماندهی رضا چراغی، ضربات سنگینی بر یگان های سپاه دوم دشمن بعثی وارد کند و در نزدیکترین جبهه به مرکز سیاسی کشور عراق، به فاصله 100 کیلومتری بغداد، صدای غرش توپ های ایران را به گوش دیکتاتور جنگ افروز عراق برساند

۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

« ولایـت » ؛ شـرط اصـلی کـلـمه لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ‌

حضرت رضا(ع) در بین راه به نیشابور رسیدند. نیشابور فوق‌العاده پرجمعیت و شیعه‌نشین بوده است. همۀ مردم به استقبال حضرت رضا(ع) آمدند و می‌خواستند که آن بزرگوار خود را در میان مرد م آشکار کند و برای آنان روایت بگوید. عقل و درایت حکم می‌کند که حجت خداوند متعال در آن وضع حساس باید بهترین سوغات را به آنها عنایت کند.
حضرت رضا صبر نمود تا شوق مردم به نهایت رسید، پس از آن سر از هودج بیرون آورد و چنین فرمود:حَدَّثَنِی اَبِی مُوسَی الْکَاظِمُ عَنْ اَبیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عَنْ اَبیهِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرعَنْ اَبِیهِ زَیْنِ الْعَابِدینَ عَنْ اَبْیهِ الْحُسَیِنِ عَنْ اَبیهِ عَلِیِّ‌ بْنِ اَبِی طاَلِبٍ قَالَ حَدَّثَنِیِ رَسُول ُاللّهِ صَلیّ اللّهَ عَلَیْهِ وَآلِهِ قَالَ حَدَّثَنِی جَبْرئیِل قَالَ سَمِعْتُ عَنِ اللّهِ تَعَالیَ قَالَ کَلِمَةُ إلاَ اِله اِلاَّ اللّهُ حِصْنِیِ فَمَنْ قَالَ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ‌ دَخَلَ فِی حِصْنِی وَمَنْ دَخَلَ فِی حِصْنِی اَمِنَ مِنْ عَذَابِی!
پدرم و او از پدرش تا به رسول اکرم و او از جبرئیل و او از خداوند متعال نقل کرده که خداوند فرموده است: کلمۀ لااله الا الله، قلعۀ محکم من است و هر که در آن داخل شود، از عذاب من در امان است.
سپس حضرت سر را در هودج بردند و چند قدمی رفتند. دوباره سر را از هودج بیرون آوردند و فرمودند: بِشَرْطِهَا وَشُروُطِهَا وَاَنَا مِنْ شُرُوطِهَا.
گفتن لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ که موجب سعادت است شرایط اساسی دارد، و یکی از شرایط اساسی آن من هستم،‌ یعنی اقرار به ولایت.
حضرت رضا با جملۀ شَرْطِها وَ شُرُوُطِها همان آیه اِکْمال و آیۀ تبلیغ را یاد آوری می‌کند و می‌فرماید:شرط اساسی کلمۀ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ،‌ ولایت است.
جا دارد که چند کلمه‌ای دربارۀ این روایت شریف بحث شود:
کلمۀ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. کلمۀ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ در حقیقت همان قرآن است. همان کتابی است که مایۀ سعادت جامعۀ بشری است؛ ولی از نظر قرآن، کلمۀ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ منهای ولایت، ناقص و بلکه هیچ است.
پروردگار عالم وقتی امیرالمؤمنین(ع) را به ولایت منصوب نمود،‌ آیه اکمال را فرو فرستاد: اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُم وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتیِ وَرَضِیتُ لَکُمْ الْأسْلاَم دِیناً. در این روز کامل نمودم برای شما دین شما را و اتمام نمودم برای شما نعمت خود را و راضی شدم که اسلام ـ توأم با ولایت ـ دین شما باشد.
قبل از نصب امیرالمؤمنین به ولایت، آیۀ تبلیغ به پیامبر چنین خطاب می‌کند: یَااَیُّهَا الرَّسُولُ بَلَّغْ مَاأنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبَّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه : ای پیامبر! آنچه را به تو نازل شد ـ نصب امیرالمؤمنین به ولایت ـ به مردم بگو و اگر تبلیغ نکنی، رسالت خود را نرسانیده‌ای.
حضرت رضا با جملۀ شَرْطِها وَ شُرُوُطِها همان آیه اِکْمال و آیۀ تبلیغ را یاد آوری می‌کند و می‌فرماید:شرط اساسی کلمۀ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ،‌ ولایت است.

26 دی 1357 ؛ سالـروز فـرار « شـاه خـائـن » از کـشـور

با فراگیر شدن جرقه‏های اولیه انقلاب و فشار نیروهای مخالف رژیم و هماهنگی قیام‏های مردمی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و پس از وقایع خونین کشتار 17 شهریور و 13 آبان 57 و برگزاری مراسم چهلم‏های مختلف در شهرهای کشور و نیز اعتصاب کارگران شرکت نفت و از همه مهمتر چاپ اعلامیه توهین‏آمیز روزنامه اطلاعات، کنترل امنیت کشور از دست نیروهای رژیم و حتی حکومت نظامی خارج شد و موجب گردید که در مدت زمان کوتاهی، پایه‏های اقتدار رژیم 2500 ساله شاهنشاهی سست شده و منجر به فرار شخص اول مملکت گردد.
« شـاه » رفـت
در آن تاریخ، همه ناظران سیاسی معتقد بودند که حل بحران با ادامه حضور شاه امکان‏پذیر نیست و رهبر انقلاب اسلامی، به هیچ عنوان حضور شاه و رژیم سلطنتی را تحمل نخواهد کرد. شاه نیز به این موضوع واقف بود. در این زمان، وی، تنها خروج از کشور را به نفع خود می‏دانست. سرانجام محمدرضا پهلوی سه روز پس از تشکیل شورای سلطنت در روز 26 دی 1357، شاه پس از سالها ظلم و جنایت در حق مردم مسلمان ایران، به همراه همسرش، ایران را به سمت مصر ترک کرد، در حالیکه حتی نزدیک ترین حامیان و اربابانش هم از پذیرفتن او امتناع کردند. پس از فرار شاه، ملت با آمدن به خیابان ها و اظهار شادمانی و پخش گل و شیرینی، این پیروزی بزرگ را جشن گرفتند و این زمانی بود که رژیم پهلوی پس از 50 سال حکومت استبدادی، روزهای پایانی عمر خود را سپری می کرد؛ چنانکه در کمتر از یک ماه پس از فرار شاه، طومار عمر 2500 ساله شاهنشاهی ایران در هم پیچیده شد.

اقامت در « پاناما » به بهای چندین میلیون دلار تمام شد و چون مقامات پاناما تصمیم گرفته بودند در قبال دریافت پول و نفت ، شاه را تحویل ایران دهند ، شاه مجددا مجبور به رفتن به مصر شد .

سالهای آخر حکومت محمدرضا شاه
1. حکومت نظامی آموزگار:
محمدرضا شاه در سالهای آخر حکومت خود با اعتراضهای رو به افزایش تودهی مردم مواجه بود. او به­جای پاسخ به خواستههای مردمی و تقویت پایه‌های اجتماعی حکومت خود، همواره سعی داشت بیش از گذشته نظر مساعد آمریکا را جلب کند. بدین جهت بعد از روی کار آمدن کارتر در سال 1977م، به­منظور جلب رضایت وی، دولت سیزدهی سالهی هویدا را تغییر داد و جمشید آموزگار تحصیل کردهی امریکا را به صدارت گماشت و سپس راهی آمریکا شد. تظاهرات انبوه مخالفان هنگام ورود او به کاخ سفید که موجب پرتاب گاز اشکآور از طرف پلیس شد، آغاز ناخوشآیندی برای این سفر بود. شاه در همان دیدار نخستین با رییسجمهور جدید امریکا بهگونهای متعهد شد خواست‌های آمریکا را برآورده کند که جای هیچ گله و شکایتی برای امریکاییها باقی نگذاشت. بدین جهت وی در بازگشت به ایران، اعتماد بهنفس خود را باز یافته و بار دیگر با خیال راحت بر اریکهی سلطنت تکیه زد. ولی مشکلات اقتصادی و نابسامانیهای ناشی از ریخت و پاشهای گذشته از یک طرف و تشدید مخالفتها با حکومت خودکامه و مفاسد و مشکلات ناشی از آن، روند نهضت اسلامی و اعتراضات را در جامعه بهگونهای شدت بخشید که مهار آن روز‌بهروز دشوارتر میشد. سرانجام آموزگار پس از گسترش اعتراضات در سطح کشور خاصه بعد از واقعهی سینما رکس آبادان عملا ناتوانی خود را در سامان دادن به اوضاع کشور اثبات و جای خود را به دولت جعفر شریف امامی با عنوان «دولت آشتی ملی» داد.


2. دولت آشتی ملی شریف امامی: 
شریف امامی از مهره‌های دستنشاندهی انگلیس بود و در اعمال خود سعی در جلب نظر انگلیس داشت. دولت «آشتی ملی» نیز علیرغم انجام کارهایی نظیر الغاء تقویم شاهنشاهی، بستن کازیوها و برچیدن قمارخانهها و... نتوانست اوضاع سیاسی را سروسامان دهد و در حالیکه هنوز 15 روز از تشکیل دولت آشتی ملی نگذشته بود؛ یکی از بزرگترین فجایع تاریخ انقلاب در میدان ژالهی سابق روی داد و هزاران نفر در روز 17 شهریور به خون خود غلطیدند.